سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زیبایی دانشمند در عمل به دانشش است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :3
کل بازدید :45965
تعداد کل یاداشته ها : 39
103/2/16
9:25 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
یاس[155]

خبر مایه

 

نوشتن

تنها بهانه ای است که

با تو باشم...

گر چه این کلمات "نخ نما"

قابل تو را ندارند...بووووس


YOU


90/11/18::: 5:3 ع
نظر()
  
  

من هنوزم امید دارم که یعنی میشه تو یروز برا من بشی!

البته دارم خودمو گول می زنم تو خیلی به رو خودت نیار. میدونی که اگه این کارو نکنم که دیگه هیچ...


90/11/18::: 4:50 ع
نظر()
  
  

خاطره دستشوییها:

اولین خاطره دستشویی اگه یادت باشه تو رستوران دربند بود... یادته چقدر من منتظر بودم تا تو بیائی

دومین خاطره دستشویی اگه یادت باشه که هست تو راهه رشت بود ... یادته چقدر تو منتظر بودی تا من بیام... وقتی یاد این صحنه میافتم دیواااانه میشم و بغض همه وجودمو می گیره.

خاطره پیاده روی تند:

یادته از میدون منیریه تا خونه آرزو پیاده منو بردی تازه اون هم با قدمهای تند تند... و منه بینوا تا میدونو دوباره پیاده برگشتم. یادته حتی خداحافظی درست و حسابی نکردی وقتی رفتی!

خاطره آغوشت رو شونه هام:

یادته از میدون ونک تا میدون منیریه تو سواری سرت رو شونه هام بود، خسته بودی، یادته راننده عصبی بود و من سعی می کردم آرومش کنم. میدونی چرا؟ چون خودم آرامش داشتم ...

خاطره طوله سگ:

یادته اوایل ارتباطمون یروز پشت گوشی بهت گفتم مرد باید چند تا زن داشته باشه که هرکدوم قهر کردن بره سراغ یکی دیگه، یادته بهم چی گفتی؟ گفتی اینجاست که باید بهت بگن طوله سگ... یادته چقدر خندیدم...

خاطره لرزیدن چونه هات:

یادته رستوران دربند، وقتی ازت خواستم که تو صورتم نگاه کنی و یه بوسه ازت خواستم اولش یه طوری گریه کردی که چونه هات می لرزید... بهت گفتم چته چرا اینجوری می کنی؟ سکوت کردی ... و بعدها گفتی چرا اینکارو کردی یادته؟

YOU...

هجدهم بهمن نود عصر سه شنبه همچنان دربندتم


90/11/18::: 4:17 ع
نظر()
  
  

همیشه فکر می کردم مردن و از دست دادن یک عزیز  برای دیگرانه. برای من نیست. تا پریروز صبح که ناگهان خبر فوت مادربزرگ عزیزم رو بهم دادن. امیدوارم هر جا که الان هست روحش شاد و روانش آرام باشه. هنوز خیلی از ساعات فوتش نمیگذره که دلم خیلی براش تنگ شده. دیروز تو مراسم ختمش بودم وقتی سر خاکش رفتم و هنوز سنگ قبرشو نذاشتن و گلی که روی مزارش بود وای خدایا آه خدایا. زمانی که من دوستی را از دست دادم عزیزی را از دست دادم تو می باید این عزیز را نیز از ما می گرفتی؟ چرا؟ خیلی سخته در یک برهه از زمان هم عزیزی رو از دست بدی هم کسی که همه چیزت بوده. تو دنیای عجیب و وانفسایی زندگی می کنم. حس خاص و غیر قابل توصیفی دارم. واقعا دنیا جای پستی است. درسته که عزیزم رها شد. درسته که من عاشق تو هستم. درسته ولی تاب و تحملم خیلی کم شده. خیلی سخت. تنها کاری که ازم بر میاد صبره. بغضی که همش تو سینمه قابل تخلیه نیست. همه درونم پر شده از آتشی ویرانگر که میدانم هرچه به زمان اجازه دهم به خاکستری سرد و سردتر تبدیل میشه که روحمو سرد و نابود می کنه. به هر حال من گریزی جز گذر زمان ندارم.

 فردا و فرداها که دیگر یادی از من نیست و من همچنان در سگال یاد تو مثل همیشه و فقط در حال مردنم. اما عزیزم تو این حرفا رو خیلی جدی نگیر

 YOU...

بعد از ظهر سه شنبه تنها در خانه هجدهم بهمن نود


90/11/18::: 1:55 ع
نظر()
  
  

آتقدر عاشق تو بوده ام که زندگی ام را فدایت کنم البته زمانی که زندگی ام ارزش فدا  کردن داشت. تو را مرکز امیدم برای به دست آوردن تمام شادی های زمینی قرار داده و هرگز هیچ کس را مانند تو دوست نداشته ام. بنابراین تو هرگز برای من مثل دیگران نیستی و کاملا غیر ممکن است که من نسبت یه تو بی تفاوت باشم.
وقتی که با تمام وجود تو را تنها هدف زندگی ام دانستم و تمام افکار، امید و عشق و محبتم از آن تو شد؛ دیگر هرگز نمی توانم فراموش کنم تو زمانی عاشق، همسر و مادر فرزندان من بودی.
نمی توانم به تو نگاه کنم و مهر و محبتی در نگاهم نباشد و هنوز صدایت قلبم را به تپش می اندازد و صدای گام هایت خون را در رگ هایم به جوش می آورد.

وقتی که خاطرات گذشته در دل خاموشم بیدار می شوند بیاد آرزوهای در خاک رفته. آه سوزان از دل بر می شکم و غم های کهن روزگاران از کف رفته را در روح خود زنده می کنم.
با دیدگان اشکبار یاد از عزیزانی می کنم که دیری است اسیر شب جاودان مرگ شده اند.
یاد از غم عشق های در خاک رفته و یاران فراموش شده می کنم. رنج های کهن دوباره در دلم بیدار میشوند. افسرده و ناامید بدبختی های گذشته را یکایک از نظر می گذرانم و بر مجموعه غم انگیز اشک هایی که ریخته ام می نگرم. و دوباره چنان که گویی وام سنگین اشک هایم را نپرداخته ام دست به گریه می زنم. اما ای محبوب عزیز من اگر در این میان یاد تو کنم غم از دل یکسره بیرون می رود. زیرا حس می کنم که در زندگی هیچ چیز را از دست نداده ام.
خورشید عشق من نیز چون بامدادی کوتاه در زندگی من درخشید و پیشانی مرا با فروغ دلپذیر خود روشن کرد. اما افسوس. دوران این تابندگی کوتاه بود زیرا ابری تبره روی خورشید را فرا گرفت. با این همه در عشق من خللی وارد نشد زیرا می دانستم که تابندگی خورشید های آسمان پایندگی ندارد.

YOU...

شب یکشنبه شانزدهم بهمن نود


90/11/16::: 11:14 ع
نظر()
  
  

الان داشتم نوشته های قبلمو میخوندم. واقعا راسته که میگن فاصله خوشبختی تا بدبختی به اندازه یه تار مو هست. نوشته قبلیمو وقتی می نوشتم چقدر کوک بودم اما حالا ... بگذریم مهم اینه که گفتم میخوام واسه دل خودم بنویسم. الان که اینو می نویسم تنهام. و می خوام فقط به یک چیز برسم. اونم خوشبختیه. من خیلی وقته که دیگه دستمو از دست خدا رها کردم. خیلی وقته که دیگه اون آدمی که آرزوشو داشتم بشم نیستم یعنی دیگه آرزوشو هم نداشتم. اما الان اگه خدا بخواد میخوام بشم همونی که میخوام. دارم به این فکر می کنم که خوشخبتی من با چی تأمین می شه. اون هم اینه که فقط با خدا باشم. خدایا شکرت...


  
  

زمانی که این وبلاگ رو می ساختم، فقط می خواستم یه وبلاگ داشته باشم. بدون هدف و انگیزه...

البته بدم نمیومد فعالیتی داشته باشم. اما نمی دونم شاید بدلیل تنوع زیاد و یا پیدا نکردن موردی خاص ادامه ندادم. اما الان میخوام واسه خودم بنویسم.

شعر و دست نوشته ها و خاطرات خودم... شاید سال های دیگه اومدم و این دفتر رسانه ای رو ورق زدم. چه می دونم شاید بدردم خورد.

...........


  
  

امیدوارم از این وبلاگ به نحو احسن استفاده کنید


  
  
<      1   2   3   4   5