دلم از بی رنگی روزها گرفت ...
می دانی تا بهار نارنج چند شب باقی ست ... ؟!
شکوفه های تاک را که بدرقه کردم ...
به انتظار خوشه های انگور می مانم ... !
خوشه ها را می چینم ..جفت جفت ... !
و با چشمانم می خندم ...
چشمانم روشن ...
رویاها در راهند ...
و من اما خواب یک رویای کهنه می بینم .. در کابوس ... !
و چه ساده است یک لبخند ... !
و چه دور است یک رویا ... !
رویای دلم و لبخند چشمانم را نگیر ...